دنیای من محمد
به بهاران سوگند که تو بر خواهی گشت،من به این معجزه ایمان دارم
سمی نوشت: وقتی میرفتی روحم را در اتاقی یک در یک که دیوارهایش عایق صوتی داشت بی هیچ روزنه ای به امید زندانی کردی از آن روز گوش هایش جز سکوت چیزی نمی شنود و چشمانش از بس سیاهی دیده فراموش کرده دیدن چه رنگی دارد خوراکش هم درد و غصّه ایست که تو روزی هـــــــــــــزار بار تجویزش کرده ای اگر همین چند دَم هوایی که هنوز از تو در سرش هست را نفس نمی کشید تا امروز صد باره جان داده بود!!!
نظرات شما عزیزان:
صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
Power By:
LoxBlog.Com |